فرهنگ امروز: رهگذر پر آشوب، تألیف سید محمدعلی دیباجی (دانشیار دانشگاه تهران)، عبدالرضا آتشین صدف (کارشناس ارشد فلسفه دین دانشگاه تهران) و قادر حافظ (دکترای عرفان دانشگاه ادیان) به نقد مبانی و رویکردهای فرقههای نوظهور از منظر فلسفه و حکمت میپردازد و عنوان کتاب از شعر حافظ عاریت گرفته شدهاست که گفت:
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است
قرن ۲۱ قرن انفجار فرقهها نامیده شدهاست. این فرقهها غالباً با شعار و انگیزه اتصال و ارتباط با ماورا شکل میگیرند. این ماورا، حتی در شکل علمی آن هم در برخی فرقهها مطرح شدهاست؛ مثلاً آنها که به بشقاب پرندهها تعلق خاطر دینی پیدا کردهاند! از طرفی، فهم ماورا در ترانسفیزیک یا ماورا الطبیعه مطرح بوده که بخشی از دانش متافیزیک است. طرد این مبحث و تقلیل آن، بلکه نقد و مخالفت با آن در مغرب زمین، باعث چرخش توجه از متافیزیک به ماورا، با شیوههای فراروانشناختی به معنی اعم کلمه (شامل علمی و عرفی) آن شدهاست.
از فراروانشناسی دو تلقی وجود دارد، یکی از آنها علمی و دیگری در برابر آن است. در فراروانشناسی علمی هیچ تأییدی بر آنچه نتوان به طور علمی و شناختی آن را ثابت نمود، وجود ندارد؛ در صورتی که فراروانشناسی غیرعلمی یک رهگذار پر آشوب است و در آن، درست و نادرست، امر واقع و امر متوهم، معنویت و مادیت و عرفان و طغیان به هم آمیخته است. واگذاری ترانسفیزیک به بخش علمی فرارواشناسی از یک جهت مورد نقد است و به بخش عرفی از طرف دیگر و جدیتر!
عرفانهای نوپدید از واژگان خدا، نفس، روح، تناسخ، مرگ، ارواح، شیاطین، عقل، اراده، خیال، توهم، ادراک و … سخن میگویند؛ از طرف دیگر مقولاتی چون استدلال، منطق، طبیعت، ماوراءالطبیعة، درستی، نادرستی، دین، سعادت و… نیز مورد بحث آنان است؛ اما همه اهل فلسفه میدانند که تمام اصطلاحات و مقولات یادشده در درجه اول فلسفیاند و دانش متافیزیک، در دو شاخه مفاهیم فلسفی و الهیات (یعنی امور عامه و الهیات خاص) به این بحثها پرداختهاست، اما پس از رنسانس و در عصر جدید موضوع متافیزیک و شیوه آن در میان فلاسفه مغرب زمین چرخش اومانیستی، تجربی و زبانی پیدا کرد و از مسیر اصلی خود خارج گشت.
در این کتاب بحث میشود که فرقههای نوظهور که به صورت التقاطی یا اختراعی به وجود آمدهاند، ناشی از جبران خلاء نظامهای متافیزیکی در غرب است. البته جبران صوری نه محتوایی. حضور اینها در کشورهای شرقی نیز به همین دلیل و نوعی غربزدگی است و در کشورهای اسلامی کاملاً صوری یا سیاسی است؛ و نتیجه عدم توجه و عدم بازخوانی میراث متافیزیک به عنوان دانش بنیادین در عقلانیت و تمدن اسلامی است.
عرفانها، فرقهها، ادیان خودساخته، جنبشها، عرفانهای کاذب، گرایشهای معنوی و … اصطلاحاتی جایگزین یکدیگرند. برایان ویلسون در کتاب جنبشهای نوین دینی مجموعه آنها را نوعی ادیان تلقی میکند: «در نامگذاری این صور جدید برخی از جامعهشناسان از اصطلاحاتی چون ادیان سکولار، ادیان تمثیلی، ادیان استعارهای، ادیان بیشکل، ادیان موازی، ادیان خودساخته، دین سبک و دین کدر و… استفاده کردهاند و دیگران از شبه دین، تقریباً دین و از معنویتهای آلترناتیو سخن گفتند».
اما باید در آنها سنخشناسی کرد. برخی از آنها به فراروانشناسی علمی و برخی به فراروانشناسی عرفی نزدیکاند.
برای تبیین نظریه کتاب، پنج مبحث زیر به صورت تفصیلی مورد بحث واقع شدهاست:
أ) سرگذشت متافیزیک
ب) چیستی دانش فراروانشناسی
ج) بررسی علل پیدایش جنبشها
د) سنخ شناسی فرقهها
ه) نقد نمونههایی از جنبشها
الف) سخن کتاب در باب سرگذشت متافیزیک
در کتاب این مطلب مورد مطالعه واقع شدهاست که رابطه پدیدار شدن جنبشهای نومتافیزیکی با متافیزیک چیست. این خود مستلزم آن است که بدانیم سیر متافیزیک چیست و از زمان افلاطون تا زمان معاصر چه فرایندی داشتهاست: این مطلب که مابعدالطبیعه دانشی است که درباره ماورا طبیعت نیز به تحقیق میپردازد و به اصطلاح ترانسفیزیک را هم شامل است از مسلمات فلسفه در متونِ تاریخ فلسفه است. با وجود این، برخی نویسندگان همانند نویسنده مدخل متافیزیک در دائرة المعارف استنفورد ضمن آنکه میگویند متافیزیک بخشی از فلسفه است که در مورد کُنه وجود، چیستی، علت اولیه و آنچه غیرقابل تغییر است، بحث میکند، اما از طرف دیگر معتقدند که متافیزیک به دو شاخه قدیم و جدید تقسیم شده و هر کدام به موضوعات فلسفی متفاوتی می-پردازند و ابداً ربطی به پدیدههای غیرطبیعی، فراطبیعی و ماورایی ندارند. این مسأله از آنجا ناشی شدهاست که این پدیدهها امروزه موضوع دانش فراروانشناسی است و نویسندگان مزبور سعی دارند تا مرز فراروانشناسی با مابعد الطبیعه حفظ شود.
افلاطون در واقع فیلسوف مابعد الطبیعه، بلکه بنیانگذار مابعدالطبیعه در مغرب زمین است. او مابعدالطیبعه خود را چنان ترسیم میکند که ارسطو بسیاری از ایدههای خود را از آن الهام بگیرد و ضمن دستهبندی دانشهای زمان خود، جایگاه فلسفه اولی (یا همان مابعدالطبیعه) را روشن و موضوعش را موجود بما هو موجود قرار دهد و بدین وسیله جایگاه مابعدالطبیعه تحکیم شود.
در قرون وسطی، مباحث متافیزیکی ذیل اصطلاحات مهم دیگری قرار میگرفتند، یعنی: «دفاع یا دفاعیه» در قرنهای اولیه، «الهیات» درقرنهای میانه؛ یعنی پس از آشنایی با آثار متفکران مسلمان و سرانجام اصطلاحهای «فلسفه مدرسی» و «فلسفه مسیحی» در دوره اخیر.
این فعالیت که از نیمه دوم قرن دوم میلادی آغاز شد، شامل ردّیهنویسی بر آرایی بود که برخلاف دیدگاه مسیحیت طرح میشدند.
در قرن ۱۲ و ۱۳ کسانی مثل پیر آبلار و ژیلبر دولا پوره واژه لاتینِ theologia را در معنای «رشته علوم مقدّسه» (مشابه و معادل با اصطلاح «علوم دینی») به کار گرفتند. از این زمان به بعد، واژه «الهیات» فقط به آموزه مربوط به خدا اشاره نمیکرد؛ بلکه به کلّ آموزههای مسیحی اطلاق میشد.
اصطلاح «فلسفه مدرسی» و هم واژه «اسکولاستیسیسم» به معنی اصالت فلسفه مدرسی از ابداعات اومانیستها برای بیاعتبار نشان دادن تفکر قرون وسطی بودهاست.
در حقیقت مابعدالطبیعه در فلسفه مسلمانان چه به معنی مفاهیم مابعدالطبیعی و چه به معنی سخن درباره ماورا طبیعت مسیر دیگری غیر از فلسفه یونانی را در پیش گرفت و اساساً جای خود را به واژگان یادشده، به ویژه الهیات داد. این کلمه که توسط ابنسینا وضع شد، درست به جای مابعدالطبیعه بود اما در ادبیات معاصر گاهی برای کلام هم بکار میرود و این ناشی از خوانش نادرست مطالعات اسلامی غرب از این واژه و پیروی نویسندگان مسلمان از آن خوانش است.
در کتاب حاضر به بحث الهیات و مابعدالطبیعه در فلسفه اسلامی ورود چندانی نشده؛ زیرا چندان ربطی به موضوع نداشتهاست مگر در بخش نقد و بررسی.
متافیزیک در عصر روشنگری، عصر جدید و فلسفه معاصر غرب نیز از مباحث مهم کتاب است و نتیجهای که از بررسی رویکرد تاریخی و محتوایی به آن گرفته میشود، این است که با گذشت زمان، متافیزیک رنگ و روی می بازد و در حد یک بحث زبانی در فلسفههای تحلیلی تنزل مییابد. این ضعف بنیادین بستری برای فراروانشناسی به وجود میآورد که نوعی متافیزیکورزی و ترانسفیزیکباوری است. آنگاه جنبشهای مورد ذکر در دامن فراروانشناسی پدید آمده و بالنده میشوند.
ب) چیستی دانش فراروانشناسی
فراروانشناسی، واکنشی است که در غرب در قرن ۱۹ و ۲۰ نسبت به تواناییهای دانش روانشناسی به وجود آمد. این گرایش ابتدا هم در میان هواداران و هم از نظر مخالفان آمیخته با نوعی عوامزدگی و خرافهپرستی و انواع ادعاهای غیرعلمی در توجیه پدیدههای غیرطبیعی بود، اما بهتدریج به صورت علمی شکل گرفت و توسط دانشمندانی همچون راین توانست به شاخصهای علوم تجربی نزدیک شده و سرانجام در دهه ۶۰ میلادی در انجمن علوم جایی باز کند.
دو تعبیر از فراروانشناسی اصطلاحی که پس از روانشناسی به کار رفته وجود دارد: فراروانشناسی علمی و فراروانشناسی غیر علمی.
در دهه اخیر فراروانشناسی جز یکی از جنبشهای نوپدید تلقی میشد، در صورتی که چنین نیست و این ناشی از خلط معنای فراروانشناسی با یکی از مصادیق آن مثل احضار ارواح یا ذهنخوانی و امثالِ آن است. فراروانشناسی تقریباً همه جنبشهای نوپدید را شامل میشود.
در سال ۱۹۲۰ مک دوگال از انگلستان به آمریکا سفر کرد تا به عنوان استاد روانشناس در دانشگاه هاروارد تدریس کند. او آشکارا علاقهاش را به پدیدههای فوق طبیعی نشان داد و چندی بعد او نیز مانند دانشگاههای آلمان، تأسیس رشته فراروانشناسی را برای بررسیهای جدیتر در این زمینه، مناسب تشخیص داد. معروفترین شاگرد مک دوگال، جوزف بنکز راین بود؛ محققی جوان و جدی که تحقیقاتش استاد را تحت تأثیر قرار داد و بعدها، پدر فراروانشناسی مدرن شناخته شد.
درباره تحقیق پدیدههای فراروانشناختی مثل رؤیای صادق، دورجنبانی، ارتباط از دور (تلهپاتی)، ارتباط با ارواح، هیپنوتیزم، ان. ال.پی، طالع بینی، حدس، پیشآگاهی، سحر، روش فرا تحلیل به کار میرود؛ زیرا روش فیزیکی، میدانی و بررسی ناخودآگاه جمعی و فرافکنی جوابگو نیست. منظور از فراتحلیل در فراروانشناسی، بررسی مجموعهای از تحلیلهای کمی است. این مطلب که دانش نبوّات در تفکر اسلامی از نظر موضوع و رویکرد، نه از جهت روش، با فراروانشناسی مشابهت دارد، در کتاب مورد بحث واقع شدهاست.
ج) بررسی علل پیدایش فرقهها
در جامعهشناسی فرقهها (مثلاً آنتونی گیدنز در کتاب جامعه شناسی و هامیلتون در جامعهشناسی دین) از چهار علت نام برده شدهاست: اثرگذاری مکتب رمانتیک، تعارض علم و دین، رسانهها و تکثرگرایی، نظریه جهانی شدن. البته علل درونی مثل دنیاگرایی و جنبههای سیاسی مثل شستوشوی مغزی را هم مطرح کردهاند.
ما در این تحقیق قهر با متافیزیک را به عنوان عامل پنجم و اساساً عامل اصلی معرفی کردهایم. این مطلب در فصلهای اول و دوم بهتفصیل مورد بحث قرار گرفتهاست و در این نوشته نیز در ابتدا مطرح شد.
د) سنخ شناسی جنبشهای نوپدید
اصطلاح جنبشهای نوپدید دینی (NRM) متعلق به ادبیات جامعهشناسی در نیمه دوم قرن بیستم میلادی است. خاستگاه آن جنبشهای اعتراضی علیه مدرنیته و پاسخی به کاستیهای پدید آمده در جامعه غربی است. این کتاب، جنبشهای مذکور را در قالب یک سنخشناسی استقرایی مورد مطالعه قرار میدهد:
۱. گروههای مبنا و مبناگرا شامل:
جنبشهای باطنی، قبالا، بودیسم غربی، تنترا و روحگرایی (معنویتگرایی) که طیف زیادی از خردهگرایشها مثل روحگرایی مدرن، معجزهگرایان، احضار ارواح، تناسخگرایان و … را در خود جا دادهاست.
باطنی: شامل آموزههای باستانی، معنویتگرایی (که به زعم این گروه از معنویتباوران، اگر نگوییم همه، ولی اکثر تجارب معنوی و روحانی افراد مختلف، بر پایه تفسیری است که هر فرد از همین روح واحد دارد)، یوگای معنوی، تئوزوفی.
۲. فرقههای التقاطی: همه فرقههای جدید ویژگی التقاطی دارند، اما برخی از آنها اساس و بنیاد خود را بر ترکیب چند ویژگی برگرفته از ادیان بزرگ یا فرقههای دیگر قرار دادهاند که میتوان آنها را با عنوان فرقههای التقاطی شناخت. شامل: وودو، سای بابا، خوددینی.
۳. فرقههای شبهعلمی: در ادبیات فرقهشناسی گاهی از علمشناسی، فرقههای فراعلم و اصطلاحاتی از این دست سخن به میان میآید. این بدان دلیل است که دستهای از فرقههای جدید به دنبال مبانی علمی برای خود بوده و از این راه قصد جذب مخاطب دارند؛ اما میدانیم که علم بیطرف است و هر کسی میتواند با بکارگیری قواعد و نتایج علمی به مطلوبهایی دست یازد. دراینجا به هشت فرقه، و فروع آنها، اشاره میکنیم که از رویکرد علمی خالی نیستند، اما آن را با تکنیک و ترفند خود درآمیختهاند تا به فراتر از آنچه جنبه علمی ایشان دلالت دارد، برسند و از این رو آنها را شبهعلمی نامیدهایم. شامل: یوگا، یوگاناندا، یوگای مدرن، ریکی، پرواز ساکر، فلسفه استینر، آتریوس و ساینتولوژی.
۴. گروههای تخدیری؛
۵. فرقههای مشهور: شامل اشو، اکنکار، تئوزوفی، پائولو کوئیلو، شیطانگرایی و وین دایر.
ه) نقد نمونهها
آخرین بخش کتاب به نقد نمونههایی از فرقه میپردازد. این نقد، فلسفی است و بر عناصری تکیه دارد و به اصولی میپردازد که اختصاراً عبارتند از:
۱- در بسیاری از جنبشها از فلسفه و منطق بدگویی، اما فلسفهورزی به صورت پویشی و اگزیستانسیالیستی مورد استفاده واقع شدهاست.
۲- یکی از تکراریترین حملات فرقهها به عقل، منطق و ذهن است تا به این وسیله مخاطب خود را خلع سلاح کنند.
۳- در ادبیات فرقهها سحر، سکس و چیزی غیر از عقل! دائماً تطهیر و تبلیغ میشود.
۴- توصیههای مشوش مثل دعوت به سکوت، تنهایی، افسانه خود را پیدا کردن، به عشق پرداختن، در آنها وجود دارد.
۵- در الهیات فرقهها خداوند با توانایی و خیرخواهی محدود و مبهم معرفی میشود. این انحراف به شکلهایی کاملاً کفرآمیز جلوه میکند. همانند: او را باید مثل شب تاریک، عشق جهنمی به بشر، با چشمهای آستیگمات، الهه رقصنده، و مثل بابانوئل که شاید نیست، باید دانست. روی خدا نباید حساب کرد. و او نمیداند چگونه به بشر کمک کند.
۶- نیایش با یک توسع بیحد تعریف میشود: ادبیات فرقهها پر است از ادعاهایی که میگوید نیایش یعنی گریه، خنده، سکوت، حرف شاعرانه. آنها به مخاطب خود میگویند هیچ کاری گناه نیست و هیچ احساسی مذهبی نیست.
«رهگذر پر آشوب؛ بررسی فسلفی و حِکْمی جنبشهای نومتافیزیکی غرب»، تألیف سید محمدعلی دیباجی، قادر حافظ و عبدالرضا آتشین صدف با همکاری پژوهشکده باقر العلوم علیهالسلام، در ۴۰۴ صفحه، شمارگان ۱۰۰۰ نسخه، با قیمت ۶۴,۹۰۰ تومان توسط شرکت چاپ و نشر بینالملل منتشر شدهاست.
نظر شما